زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 6:13 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 45
نویسنده پیام
mahla آفلاین



ارسال‌ها : 22
عضویت: 13 /9 /1391
محل زندگی: گرگان
سن: 18
تشکرها : 13
تشکر شده : 2
رنگ چشماش آبی بود


رنگ چشاش آبي بود

رنگ آسموني که ظهر تابستون داره ........ داغ داغ ........

وقتي موهاي قشنگش رو شونه مي کرد

دستمو مي ذاشتم زير موهاش تا مبادا تار مويي ازش کم بشه

دوستش داشتم

لباش هميشه سرخ بود .

مثل گل سرخ حياط ... مثل يه غنچه ....

وقتي مي خنديد دندوناي سفيدش بيرون مي زد

انقد معصوم و دوست داشتني مي شد

که اشک تو چشام جمع مي شد

دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم

ديوونم کرده بود

اونم ديوونه بود

مثل بچه ها هرکاري مي خواست مي کرد

مي دونست وقتي نگام مي کنه دستام مي لرزه

انوقت دور لباشم قرمز مي شد .

بعد مي خنديد و مي خنديد ....

منم اشک تو چشام جمع مي شد

صداي خنده اش آهنگ خاصي داشت

وقتي مي خواست بوسش کنم

چشاشو مي بست

لباشو غنچه مي کرد

دستاشو پشت سرش مي گرفت و منتظر مي موند

من نگاش مي کردم

انقد نگاش مي کردم تا چشاش و باز ميکرد

تا مي خواست لباش و باز کنه و حرفي بزنه ....

لبامو مي ذاشتم روي لبش

داغ بود

وقتي مي گم داغ بود خيلي داغ بود

مي سوختم

همه تنم مي سوخت

دوست داشت لباشو گاز بگيرم

من دلم نميومد

اون لبامو گاز مي گرفت

چشاش مثل يه چشمه زلال بود

صاف و ساده ....

وقتي در گوشش آروم زمزمه مي کردم : دوستت دارم ...

نخودي مي خنديد و .....

شبا سرشو مي ذاشت روي سينه امو به صداي قلبم گوش مي دادپ

من هم موهاشو نوازش مي کردم

عطر موهاش هيچ وقت از يادم نميره

شباي زمستون اغوشش از هرجايي گرمتر بود

دوست داشت وقتي بغلش مي کردم فشارش بدم

لباش و مي ذاشت رو بازومو مي مکيد

جاش که قرمز مي شد مي گفت :

هروقت دلت برام تنگ شد اونجا رو بوس کن

منم روزي صدبار بازومو بوس مي کردم

تا يک هفته جاش مي موند

اون برام تازگي داشت

وقتي دستم رو مي گرفت مي ذاشت روي قلبش

مي گفت : مي دوني قلبم چي مي گه ؟؟

مي گفتم : نه

مي گفت : ميگه لاو لاو ....... لاو لاو ......

بعد مي خنديد و مي خنديد .....

منم اشک تو چشام جمع مي شد

وقتي اون جلوم واميستاد صداي قلبمو مي شنيدم

با شيطنت نگام مي کرد

پستي و بلندي هاي بدنش بي نظير بود

تا نزديکش مي شدم از دستم فرار مي کرد

مثل بچه ها

قايم مي شد جيغ ميزد مي پريد و مي خنديد .....

وقتي مي گرفتمش گازم مي گرفت

بعد يهو آروم مي شد

به چشام نگاه مي کرد

اصلا حالي به حاليم مي کرد

ديوونه ديوونه ام مي کرد ....

چشاشو مي بست و لباشو ميوورد جلو

لباش هميشه شيرين بود

مثل عسل ....

بيشتر شب تا صبح بيدار بودم

نمي خواستم اين فرصتها رو از دست بدم

مي خواستم فقط نگاش کنم

هيچ چيز برام مهم نبود

فقط اون ...

امضای کاربر : اول برج است ...
به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .
چشم هایم خیس است...
و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش،روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد...
اما آن را پس دادم و گفتم :این هم شد شیرینی ؟

... چشمان پدرم خیس شد!!!

شنبه 18 آذر 1391 - 09:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
tarane آفلاین




ارسال‌ها : 227
عضویت: 15 /9 /1391
محل زندگی: مشهد مقدس
تشکر شده : 1

پاسخ : 1 RE رنگ چشماش آبی بود
Ԙ..............

شنبه 18 آذر 1391 - 09:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از tarane به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mahla /



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | رنگ چشماش آبی بود | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS