زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 6:32 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 54
نویسنده پیام
mahla آفلاین



ارسال‌ها : 22
عضویت: 13 /9 /1391
محل زندگی: گرگان
سن: 18
تشکرها : 13
تشکر شده : 2
بهترین خاطرات خنده دار
مادرم تو خونه داد زد و گفت كدوم الاغي ميوه خورد ظرفو نشست من:بابا بابا
مادرم:|
پدرم:((((
من:)))
---------------------------------------
عاغا بچه که بودم (هنوزم هستم با اجازتون) یکی از تفریحات کاملا سالم بنده (:دی) این بود که وقتی برق محلمون میرفت،با دوستام میرفتم زنگ خونه ها رو فشار میدادم و چسب نواری میزدم روش.
بعدش که برق میومد انگار تو محله عروسی به پا شده بود... خخخ
اصن یه وضی....!!!!!
البته در این میان ساکنان محله چند فحش درست و حسابی هم نثار بنده و دوستان می کردند... بیخیال .... !!!!
--------------------------------------
مترو یهو ترمز زد یکی گفت واسه چی اینجوری می کنه؟ بغلیش گفت حتما دوچرخه پریده جلوش بعدم پاره شد از خنده، به هر حال اوضاع خوب نیست
---------------------------------------
بابام از این دستگاها که نشون میده خونه گاز مونوکسید و سرب و از این چیزا داره یا نه خریده و زده به دیوار(استانداردش باید عدد زیر پنج نشون بده) که عدد سه رو نشون میداد!آقا من کرمم گرفت رفتم یا هااااااااا اساسی کردم بهش دیدم تا هفت هشت رفت بالا!بعدش بابام رفت ها کرد دیدم رفت رو چهارده و صدای بوقش دراومد!یعنی یه وضعی بود واسه خودش
به این نتیجه رسیدم که هرچی آلودگی تو خونه هستش از صدقه سر خودمونه!
----------------------------------------
به جان خودم راست ميگم!
دختر عمه ام برگشته به مامانش ميگه مامان چرا بلوتوثت روشنه؟عمه ام با اعتماد به نفس كامل ميگه خب اگه روشن نباشه كه اس ام اس نمياد،يهو كل فاميل با هم رفتن رو هوا!
عمه ست ما داريم؟؟؟
------------------------------------
زبان گوشیم عربی هست به دوست دخترم فرستادم جطوری کلم (منظورم گلم بود)
برگشت گفت کلم جد و آبادته
یکی نیس به این بفهمونه منظورم چی بود؟؟؟؟؟
اما خداییش از کلم هیچی کم نداره
هه هه هه
------------------------------
يكي از ترسهايي ك زمان نوجواني داشتم اين بود ك بشينم با دستگاه فيلم خاث نگا كنم بعد برقا بره
ي بارم همين اتفاق افتاد
----------------------------------
ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻛﻔﺶ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﻛﻴﻔﻢ
ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﭘﻮﻝ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﭙﻮﺷﻦ
ﺷﻢّ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ
----------------------------
دیروز تربیت بدنی داشتیم، استاد یه مانع 20 سانتی گذاشت گفت یکی یکی از روش بپرین...
من یدفعه گفتم: نه حسن! خطرناکه حسن!!!
دیدم تمام بچه ها از خنده رو زمین پخش شدن...
یکی از بچه ها اومد بهم گفت اسم استاد حسنه!!!!
هیچی دیگه استادم منو حذف کرد.
-------------------------
امـــروز ســر کلاس استــادمون برگشــت مارو نصیــحت کنه!
گف زمــانه مــا کــه دانــشـگاها اینجـــوری نبود!
منم اومدم حرفشــــو تایید کنم گفتــــم: بععععله استاد زمان شما دانشگاه ها سیاه سفید بودن! :دی
مرتیکه زد حذفم کـــــــــرد :|
عاخه اســـتادم اینقدر بی جنبــــه!
همــــون باس تیکه بندازم تاییدشــــون کنم همینجوری میــــشه! :|
----------------------
بـه مامانم میگم : یه سوال کنم راستشو میگی ؟
میگه آره
گفتم : منو از پرورشگاه آوردین یا سر خیابون پیدا کردین؟
میگه : خفه شو جز جیگر گرفته! الهی زیر گِـل بری راحت شم از دستت! الهی سرب داغ بریزن تو حلقت دیگه از این حرقا نزنی
من :|
ماهی ها :((((((((
سازمان حمایت از آبزیان :((((((((
یونیسف :)))))))
من که میدونم منو از تو جوب پیدا کردن بقران انقدر بهم برخورد که میخوام
برم خواننده شم فعلنم دنبال اسپانسر واسه اهنگام میگردم :|:|:|
-----------------------
یادمه بچه که بودیم خونه عمه مون کنار ریل قطار بود هروقت میرفتیم خونه شون من و خواهرم و دختر و پسرعمه م میرفتیم و برا قطار باری دست تکون میدادیم.
--------------------
یه بار کتریو آب کردم که بزارم رو گاز اما انقد فکرم مشغول بود که در یخچال باز کردن و دنبال یه جایی میگشتم که کترو بچپونم توش اما هر کاری کردم کتریه هیچ جا جا نمیشد بعد یه دفعه به خودم امدم که چرا حالا کترو میخوام تو یخچال بزارم.
--------------------------
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺮﻓﺘﯿﻢ
ﻭﺍﻣﯿﺴﺖﺍﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺻﺎﺣﺒﺨﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﻗﺪﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ!
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﻭ ﺯﺩﻩ ﺍﻻﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﺍﯾﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﻦ!!
ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻔﻮﻟﯿﺖ ﻋﻠﻢ ﻓﯿﺰﯾﮑﻤﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
-----------------------
هعععععی این دهه هشتادیا یادشون نمیاد اون موقع ها هنوز یارانه ها نبود و ما با خیال راحت بخاری رو میذاشتیم رو آخر تا خونه گرم بمونه:))))
الان همه میریم تو یه اتاق میخوابیم و بقیه بخاریا رو خاموش میکنیم:lll
جالبه اگه نصف شب بخوایم بریم توالت مجبوریم کاپشن بپوشیم و بریم:lll
-------------------
تابستونا که دیدید زاد و ولد گنجشکا زیاد میشه..
خلاصه یه بچه گنجشک دیدم تو بالکن خونمون افتاده ولی دیگه پر و بالش در اومده بود منم فک کردم تو پرواز کردن افتاده اینجا و دلم براش سوخت و گفتم بذار پروازش بدم بره دنبال کارش:)))
خلاصه انداختمش تو هوا و همینجوری مستقیم خورد کف زمین و تبدیل به کتلت شد:-))
همون موقع یه گربه هم اومد زدش تو رگ:-))
بعدا بود که فهمیدم لونشون گوشه بالک خونمون بوده و از اونجا افتاده پایین:
-------------------
اعتراف میکنم یه بار داشتم یه صحنه رو واسه عموم تعریف میکردم با کلی زوق و شوق گفتم عمو نبودی ببینی راننده چه سرقتی گرفت!!! (سبقتو فک میکردم سرقته !!!)
------------------
هر وقت گوشيم تو خونه گم ميشه كلاس دارم و ديرم شده و از همه بدتر گوشيم سايلنت
و اون موقعست كه با خودم ميگم كاش دستم ميشكست و سايلنتش نميكردم
---------------------
یه روز با دوستام تو حیاط دانشگامون نشسته بودیم،داشتم داستان یه کتاب که تازه خونده بودم رو واسشون تعریف میکردم.
یه پسره نشسته بود روبرومون،گوشاشم گذاشته بود کنار ما ببینه چی میگیم.
حرصم گرفت بهش گفتم خیلی دور نشستی،بیا نزدیکتر قشنگ صدام بهت برسه.
از جاش پاشد،گفتم ایول ضایش کردم.
یدفه دیدم اومد نشست کنارم،انقد شکه شدم حرفم یادم رفت،یدفه برگشته میگه زود باش بقیشو بگو،کلاس دارم میخوام برم.
من: O_O
الان هروقت منو میبینه میگه کتاب جدید نخوندی واسم تعریف کنی!!!!!!!!!
------------------------
ینی یه ساعت ؛ تمومِ خونه رو جارو میکشی؛
همین سیمِ جارو رو از برق در میاری ،
هرچی آشغال هستش خودشو نشون میده ..!:|
-------------------------
بچه که بودم ..هر روز که تلویزیون و روشن میکردم ارزو داشتم بگه امروز اخرین قسمت اخباره

امضای کاربر : اول برج است ...
به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .
چشم هایم خیس است...
و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش،روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد...
اما آن را پس دادم و گفتم :این هم شد شیرینی ؟

... چشمان پدرم خیس شد!!!

پنجشنبه 16 آذر 1391 - 18:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mahla آفلاین




ارسال‌ها : 22
عضویت: 13 /9 /1391
محل زندگی: گرگان
سن: 18
تشکرها : 13
تشکر شده : 2

پاسخ : 4 RE بهترین خاطرات خنده دار
امروزمعلم مبانی رایانمون بهمون گفت: گروه هاازهمدیگه امتحان تستی بگیرن،گروه روبه رویی مابرامون سوال طرح کرد،یکی ازسوال هاش این بود: جاپگرهاجندنوع اند؟ الف) سه نوع ب) دونوع ج) هیجکدام د) الف وب من!!!؟؟ سوالا!!!؟؟؟ دوستاى پروفسورخودم!؟؟!!
---------------------------------
یه بار کلاس نداشتم یه کلاس خالی پیدا کردم نشستم ردیف آخرش تا وقت کلاسم برسه !
هی درو باز میکردن منو میدیدن میبستن بعد دوباره...
چند دقیقه بعد درو که باز کردم برم دیدم یه ملت با استادشون دم در منتظرن کلاس ما تموم شه
-------------------------------
تلویزیون داش میگف: کودک لطیف است با آن ب درستی برخورد کنین!
در راستای مسخره بازی ب مامانم میگم: مامان من لطیفما...
مامانمم نه گذاشت نه برداشت خیلی شیک و محترمانه گفت:
عزیزم تو دیگه از لطافت در اومدی کصافط شدی
------------------------
پسر عموم قدِ زرافه رشد كرده!!!!
هيكلش مثل فيل از نوع ماموت ميمونه!!!
قيافش هم مثل گوريلِ پيره !!!
اكيپى باهم رفتيم بيرون!!!
بعد دوست دخترش تو جمع بهش ميگه:
جوجو ىِ من...!!!
-----------------------------
یه بنر زده بودن توی شهر که
حجاب زیباست اما زیبایی نیست
هنوز هنگم!
نظریه نسبیت این قدر پیچیده نبود برام !

امضای کاربر : اول برج است ...
به خانه می روم با جعبه شیرینی در دست .
چشم هایم خیس است...
و در حسرت آن خروس قندی هستم که سالها پیش،روزی پدرم با چهره ای خندان به من داد...
اما آن را پس دادم و گفتم :این هم شد شیرینی ؟

... چشمان پدرم خیس شد!!!

یکشنبه 19 آذر 1391 - 18:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | بهترین خاطرات خنده دار | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS